به نام خدا باز همه ، پنجره ها بسته شدباد خُنُک از همه کس خسته شد
بویِ بهشت از سر عُشاق رفت عشق زسرمستی وآفاق رفت
شَّرُ و ریا در دل مردم نشست رنگِ خدا از دلشان رخت بست
هَر دم از این مردمِ مردم فریبناله ای آید زِ سَرِ دُوز و رِیب
گاه ، به پندارِ خدا راهی اَندیک دفعه، دنبالِ خود آگاهی اَند
هر چه سفیدَ ست ، سیاه می کننداز سر تکلیف ، ریا می کنند
این همه کارِ دغلُ و قلبِ حقپایه سستُ و کجشان ،کرده لق
گر چه به زَعمِ خود از عالَم سَرندوای بر آن روز که باشد ، سَرند
ریز و درشت همه پیدا شوددیده ی منصور چه بینا شود
باز شود ،پنجره ها ، بازِ بازبادِ خُنُک ،می شود آغاز،باز
نویسنده » هیرو . ساعت 7:12 صبح روز پنج شنبه 93 شهریور 13