مهر 93 - زمزمه محبت

کاش دوباره می دیدمت

دلم تنگه واسه نگات

رفتی و هیچ نشونه ای

ندارم از رنگ چشات

 

منتظرت مونده بودم

اشک چشم روونه شد

یه بغض سنگین تو گلوم

آروم آروم شکسته شد

 

با اون همه نذر و دعا

بازم ز هم جدا شدیم

اشک می ریزم پیش خدام

شاید یه روزی ما شدیم

 

بسه دیگه این انتظار

بسه دیگه این زندگی

وقتی ندارمت تو رو

تلخ می شه حس عاشقی

 

به آخر خط رسیدم

اشکام هنوزم جارین

کاشکی یروز شکسته شه

طلسم تنهایی من

.




نویسنده » هیرو . ساعت 6:46 صبح روز یکشنبه 93 مهر 27


 

زمانی که مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود، کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.

مرد آن چنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد، بدون آن که به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه کرده است.
در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد.
وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید، از او پرسید:

“پدر ! کی انگشت های من در خواهند آمد؟


آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید. به سمت اتوموبیل برگشت و چندین بار با لگد به آن زد.
حیران و سرگردان از عمل خویش روبه روی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود ، نگاه می کرد. او نوشته بود:
“دوستت دارم پدر”
روز بعد آن مرد خودکشی کرد!!

خشم و عشق حد و مرزی ندارند. دومی ( عشق) را انتخاب کنید تا زندگی دوست داشتنی داشته باشید و این را به یاد داشته باشید که:


اشیاء برای استفاده شدن و انسان ها برای دوست داشتن هستند
در حالی که امروزه از انسان ها استفاده می شود و اشیاء دوست داشته می شوند.



نویسنده » هیرو . ساعت 9:7 صبح روز دوشنبه 93 مهر 21


جزء کدام دسته اید؟

 

آعاشق: از وقتی او به قلبم پا نهاده به هر طرف نگاه می کنم او را می بینم.

اشغ این طور نمیتوانم ادامه دهم باید به او برسم.

عاشق: اگر خدا او را برای همراهی من آفریده باشد از وقتی به اوبرسم تا آخر عمرم تنها او را خواهم دید.

اشغ زیبا تر از او کسی را ندیده ام.

عاشق: با کمال تر و انسان تر از او ندیده ام.

اشغ: نمی دانم چگونه به او ثابت کنم که عاشقش (آشغش) هستم.

عاشق: می دانم بهتر از هر کسی از دلم خبر دارد.

آشغ: به هر قیمتی باشد او را به دست خواهم آورد.

عاشق:حتی به قیمت از دست دادن او .برای خوشبختی اش تلاش خواهم کرد.

آشغ:برای رسیدن به اوحاضرم تمام پل های پشت سرم را خراب کنم.

عاشق:اگر رسیدن به او پلی به سمت تعالی هر دوی ماست .آرزو میکنم خدا ما را به هم برساند.

آشغ: خدایا! ما را به هم برسان!

 

عاشق: خدایا! مارا باهم به خودت برسان!



نویسنده » هیرو . ساعت 8:49 صبح روز دوشنبه 93 مهر 21


سلام

 

این یکی از بهترین شعرایی که تو زندگیم خوندم

از معلّمی گمنام در دهه 30،یادش گرامی باد.

 

 

 

معلم چوناگه بیامد ،کلاس چو شهر فروخفته خاموش شد

سخن های ناگفته در مغزها به لب نارسیده فراموش شد

 

معلّم به کار مداوم مدام غضبناک و فرسوده و خسته بود

جوان بود و در عنفوان شباب جوانی از او رخت بر بسته بود

 

سکوت کلاس غم آلود را صدای درشت معلّم شکست

زجا احمدک جست و بند دلش از این بی خبر بانگ ناگه گسست

 

بیا احمدک درس دیروز را بخوان تا ببینم که سعدی چه گفت؟

ولی احمدک درس ناخوانده بود به جز آنچه دیروز آنجا شنفت

 

زبانش به لکنت بیوفتاد و گفت: «بنی آدم اعضای یکدیگرند»

وجودش به یکباره فریاد کرد «که در آفرینش ز یک گوهرند»

 

در اقلیم ما رنج بر مردمان زبان دلش گفت بی اختیار

«چو عضوی به درد آورد روزگار دگر عضو ها را نماند قرار»

 

تو کز،توکز، وای یادش نبود جهان پیش چشمش سیه پوش شد

سرش را به سنگینی از روی شرم به پایین بیفکند و خاموش شد

 

از اعماق مغزش به جز درد و رنج نمی کرد پیدا پیامی دگر

در آن عمق کوتاه او خاطرش نمی داد جز آن پیامی دگر

 

چرا احمد کودن بی شعور معلّم بگفتا به لحن گران

نخواندی چنین درس آسان ،بگو مگر چیست فرق تو با دیگران

 

عرق احمدک از جبین پاک کرد خدایا چه میگوید آموزگار!

نمی داند آیا که در این میان بود فرق مابین دار و ندار

 

چه گوید؟ بگوید حقایق بلند به شهری که از چشم خود بیم داشت

بگوید که فرق است مابین او وآن کس که بی حد زر و سیم داشت

 

به آهستگی احمد بینوا چنین زیر لب گفت با قلب چاک

که آنان به دامان مادر خوشند و من بی وجودش نهم سر به خاک

 

به اینان جز از روز مهر و خوشی نگفته کسی تاکنون یک سخن

ندارند کاری به جز خورد و خواب به مال پدر تکیه دارند و من

 

من از روی اجبار و لز ترس مرگ کشیدم از آن درس بگذشته دست

کنم با پدر پینه دوزی و کار ببین دست پر پینه ام شاهدست

 

سخن های او را معلّم برید هنوز او سخن های بسیار داشت

دلی از ستمکاری ظالمان نژند و ستمدیده و زار داشت

 

معلّم بکوبید پا بر زمین که این پیک قلب پر کینه است

به من چه تو مادر ز کف داده ای به من چه که دستت پر از پینه است!

 

یکی پیش ناظم رود با شتاب به همراه خود یک فلک آورد

نماید پر از پینه پاهای او ز چوبی که بهر کتک اورد

 

دل احمد آزرده و ریش گشت چو او این سخن از معلّم شنفت

ز چشمان او کور سویی جهید به یاد آمدش شعر سعدی وگفت:

 

 

ببین یادم آمد دمی صبر کن                                 



نویسنده » هیرو . ساعت 8:35 صبح روز دوشنبه 93 مهر 21


" بـــابـــا "

 


بابا یعنی قشنگترین کلمه دنیا

 


که هیچ مترادفی نمیتونی براش پیدا کنی !

 

 

 

 




نویسنده » هیرو . ساعت 7:40 صبح روز دوشنبه 93 مهر 21


 اشکی که به پلک مرد می آویزد

 

قانون غرور را بر هم می ریزد ...!

 


http://axgig.com/images/98753305133901314478.jpg

 



نویسنده » هیرو . ساعت 7:37 صبح روز دوشنبه 93 مهر 21


 

به نسیمی که بر صورتت میخورد فکر کن و به برگ هایی که با لمس آن ,از شادمانی میرقصند. به آبی فکر کن که در اثر وزش نسیم می لرزد و و آرام و قرار ندارد و به انسان هایی که بی خیال از کنار آن می گذرند , گویی که وجودش را حس نمیکنند و به تمام درختان روی زمین فکر کن که نسیم را چون  نوازش مادری دوست میدارند.....

                   و به اندازه ی تمام قطرات آب اقیانوس ها به خودت بنگر

                        بنگر تا خودت را بیابی... خدایت را در خود ببینی

                                 و آنگاه که او را یافتی , بشناسی و بخوانی...

به تک انار خشکیده ی باغچه ی حیاط همسایه بنگر که چگونه تنها و بی کس در بالا ها مانده و به اینکه چگونه زمان را بی دوست و همراه تا بیگاه همراهی می کند و به دلیل خششکیدگی اش فکر کن....

 

 

 

به اطرافت نگاه کن , چه میبینی؟! به آن بیاندیش که هر چه را دیده تواند دید , نعمت است و بس! به چیز های خوب فکر کن , به خودکاری که با آن مینویسی. خودکاری که مال توست....

و فکر کن

       به تمام کسانی که دوستشان داری

                   به آنان که مال تواند.....

                           

   و بدان که

                        آنان نیز روزی به صاحبشان بازمیگردند...

                                           



نویسنده » هیرو . ساعت 7:52 صبح روز سه شنبه 93 مهر 15


ماه مهرو مدرسه


نویسنده » هیرو . ساعت 10:16 صبح روز جمعه 93 مهر 4


یک نکته از هزاران


نویسنده » هیرو . ساعت 10:12 صبح روز جمعه 93 مهر 4


مقدمتان گلباران

1680845uttxqhbxj1.gif



نویسنده » هیرو . ساعت 10:10 صبح روز جمعه 93 مهر 4


   1   2      >